روز هاي دل تنگي

چت.دانلود.عكس هاي زيبا.ارتباط با مديريت.ساير موارد

سلام

سلام. به يادتم حتي اگه يادم نكني(ياسين طاهريان )

سلام

سلام ميكنم به اونيكه داره بانگاه تعجب به صفحه  كامپيوتر نگاه ميكنه شايدم لبخند رو لباشه  به اوني كه جواب سلام بايد به زور ازش گرفت 

سلام


چراغ قلبم

اين شعرو تقديم ميكنم به كسيكه  فكرميكنم هرلحظه داره از من دور ميشه با اين كه ميدونه دوسش دارم

ولي باز از من دور ميشه به اوني كه با ديدنش جز سلام چيزي نميتونم بگم به اوني كه دلم براش تنگ ميشه

به اوني كه با شاديش شادم وبا غمش غم

به اوني كه چراغ قلبمه  به اوني كه ميبينه و ميشنوه وعين خيالش نيست به اونيكه ميگم دوست دارم

ديوار سخته فاصله           بين منو تو هايله

هرجا ميخواي بري برو         از تو نميكنم گله

هيچي ميون ما دو تا          باقي نمونده بي وفا

عشقو جنون كه زوز نيست       دل بي گناهه به خدا

اشكاي شورم يه طرف     مرگ غرورم يه طرف

داغ نخواستنت رو اين قلبه صبورم    يه طرف

خواستي ندي جوابمو         حتي نبيني خوابمو

كاشكي ولي جدا كني از همه             حسابمو

نيستي وعكست روبه روم           ميخنده باز به ارزوم

مي بينمت كنا رمي           تو يك خيال بي دووم

باز ديگه بي خيال من          بغضهاي كهنه مال من

با رفتنت  جواب دادي              به اخرين سوال من

(مديروبلاگ:ياسين طاهريان)               


دفتر خاطرات يك دختر

دفتر خاطرات يك تازه عروس

27 اسفند 87 - 00:01


طبقه بندي: ساير

الان رسيديم خونه بعد از مسافرت ماه عسل و تو خونه جديد مستقر شديم ..خيلي سرگرم كننده هست اين كه واسه ريچارد  آشپزي ميكنم ..امروز ميخوام يه جور كيك درست كنم كه تو دستوراتش ذكر كرده كه 12 تا تخم مرغ رو جدا كنين و بزنين ..ولي من كاسه به اندازه كافي  نداشتم واسه همين مجبور شدم 12 تا كاسه قرض بگيرم تا بنونم تخم مرغ ها رو توش بزنم

سه شنبه
ما تصميم گرفتيم واسه شام سالاد ميوه بخوريم ..در روش تهيه اون نوشته بود..بدون پوشش سرو شود ..خوب منم اين دستور رو انجام دادم ..ولي ريچارد  يكي از دوستاشو واسه شام آورده بود خونه مون ..نميدونم چرا هر دو تاشون وقتي كه داشتم واسشون سالاد رو سرو ميكردم.. اون جور عجيب و شگفت زده به من نگاه ميكردن

چهار شنبه

من امروز تصميم گرفتم برنج درست كنم و يه دستور غذايي هم پيدا كردم واسه اين كار كه ميگفت  قبل از دم كردن برنج كاملا شستشو كنين .پس من آبگرمكن رو راه انداخنم و يه حموم و شستشوي حسابي كردم قبل از اين كه برنج رو دم كنم..ولي من آخرش نفهميدم اين كار  چه تاثيري تو دم كردن بهتر برنج داشت

پنجشنبه

بازم امروز ريچارد  ازم خواست كه واسش سالاد درست كنم ..خوب منم يه دستور جديد رو امتحان كردم ... تو دستورش گفته بود مواد لازم رو آماده كنين و بعد اونو روي يه رديف  كاهو پخش  كنين   و بزارين يه ساعت بمونه قبل از اين كه اونو بخورين ..

خوب منم كلي گشتم تا يه باغچه پيدا كردم و سالادمو روي يه رديف از كاهوهايي كه اون جا بود پخش و پلا  كردم   و فقط مجبور شدم يه ساعت بلاي سرش بايستم كه يه دفعه يه سگي نياد اونو بخوره

ريچارد اومد اون جا و ازم پرسيد من واقعا  حالم خوبه؟؟

 نميدونم چرا ؟..عجيبه!!! ..حتما خيلي تو كارش استرس داشته ..بايد سعي كنم يه مقداري دلداريش بدم


جمعه
امروز يه دستور غذايي راحت پيدا كردم ..نوشته بود همه مواد لازم رو تو يه كاسه بريز و بزن به چاك ..خوب منم ريختم تو كاسه و  رفتم خونه ي مامانم ..ولي فكر كنم دستوره اشتباه بود .چون وقتي برگشتم خونه.. مواد لازم همون جوري كه ريخته بودمشون تو كاسه  ..مونده بودن

شنبه

ريچارد امروز رفت مغازه و يه مرغ خريد و از من خواست كه واسه مراسم  روز يكشنبه اونو آماده كنم ..ولي من مطمئن نبودم كه چه جوري آخه ميشه يه مرغ رو واسه يكشنبه لباس تنش كرد و آماده اش كرد ..قبلا به اين نكته تو مزرعه مون توجهي نكرده بودم ولي بالاخره يه لباس قديمي عروسك پيدا كردم و با كفش هاي خوشگلش ..واي من فكر ميكنم مرغه خيلي خوشگل شده بود  

وقتي ريچارد مرغه رو ديد ..اول شروع كرد تا شماره 10 به شمردن و ولي بازم خيلي پريشون بود ..

حتما به خاطر شغلشه يا شايدم انتظار داشته مرغه واسش برقصه.

وقتي ازش پرسيدم عزيزم آيا اتفاقي افتاده ؟شروع كرد به گريه و زاري و هي داد ميزد

..آخه چــــرا من ؟؟چــــــرا من؟

هـــــووووم ..جتما به خاطر  استرس كارشه ..مطمئنم